Saturday, August 18, 2007

رو به زندگي و پشت به مرگ

رو به زندگي و پشت به مرگ
( نگاهي به نما يشگاه نقاشيهاي بهرام دبيري ) تا 5 اسفند

1- سه شنبه است , برف مي بارد و من به دنبال نگارخانه سعد آباد مي گردم . جهان آنقدر تازه است كه دوست نداري سواره بروي . از سر زعفرانيه را تا سعد آباد قدم زنان مي روم . دانه هاي برف در فضائي معلق مي خواهند شكل بگيرند و بنشينند نمي شود . در هوا شبيه گلوله هستند , اما وقتي مي نشينند شكل ندارند . گويي مرگ در گستردگي و عمق خود همه چيز را مضمحل مي كند و چيزي از سبكي باز نمي گذارد . گويي در اين زمان نه ولادت ونه مرگ آغاز و حتميت هيچ چيز نيستند . همه چيز زنجيره اي بي نهايت و بي بدايت است . پس امروز با صد سال پيش و با هزار سال پيش فرقي ندارد ؟ «گويي صورت اشياء دائم از عالم بي صورت تتابع و توالي مي يابد و به عالم صورت مي آيد و لي درنگي نمي پايد تا به عالم بي صورت باز گردد » . (1 )
امروز 28 بهمن است . سالروز تولد «هدايت » است . آنكه « پشت به زندگي و روبه مرگ »(2) بود ؟ بوف كوري كه سنت اندوه و مرگ ونحوست را نشان دار كرد ,‌تا سنت مزارها و گورها را هميشه به «عزادران بيل» (3) ياد آوري كند . درست صد سال پيش «هدايت » متولد شده است ! پس بايد روز سعدي باشد !
2- نگار خانه سعد آباد , روبروي كارهاي بهرام دبيري « پشت به مرگ و رو به زندگي » ايستاده ام . آيا او مي خواهد ما را از جهان « مزارات » به جهان «سرخوشي ها » ببرد ؟ يا دبيري دارد نقش «حافظانة » مي كشد , تا به رغم اين جهان مزاري و رجاله ها و خنزر پنزري ها , سر خوشي عارفانه سر دهد ؟ در هر شكل و شمايل او «پارادوكسي » مي سازد تا بوف كوري با چشماني روشن تو را نگاه كند !
در اين شكلها شمايل مركزي مينياتور هاي ايراني هم وجود دارد و هم غايب است , همين طور كه «دور گيري » و حاشيه تابلو ها . همه چيز در تجلي و غياب است . حتي خطها هم بر گرفته از هنر آرايه هاي ايراني مطابق با نظام رمز آلوده خود اند . در تقاطع خط با خط در نقطه اي معين گوئي خطوط سر نوشت اند , ( خطوط كف دست ) در كنار منقار هاي دو پرنده . گويي همان جا كه نقطه به نقطه يعني خط به خط مي رسد , همان جا نيز نقطه فراق رقم خورده است . پس با جهان فراقي ها سرو كار داريم ؟
و در خلال اين تلاقي و تفارق اشكال فراواني متولد مي شوند . خطوطي مارناك كه شكلهاي مختلفي از هندسي و موّرق … بوجود مي آورند . و غايت از اين تكوين تعبيري از كل است , او مي خواهد واقعش را في الجمله و بدون محدوديت بگويد , پس دقيق ترين جزئيات را هم آورده است . اين كل شامل گل و پرنده و زن و‌تفاصيل كوچك و دقيقي است , تفسير ي از مينياتور هائي كه نو شته هاي كهن ما را تزئين كرده است . او مي خواهد منعكس كننده هنرهاي ايراني بر روي جلد كتابها و ساختار دروني آن باشد . رابطه ميان جلد كتاب و هنر نگار گري ايراني . نمايشگاه بهرام دبيري كتابي از پرنده و گل است
و شايد با تابلو اول او ما به نوعي جلد و تزئين جلد كتاب روبرو هستيم و بعد از ورق زدن آن به درون متن او داخل مي شويم ,‌ البته او همه چيز را به متن آورده است , حتي حاشيه ها را و « نامتن» ها را پس از آغاز يا از پايان شروع كنيم فرقي ندارد ,‌ . «بوف» و «خروس » (4) هم پرنده اند . و در اينجاست كه اتصال خود را به تاريخ نقاشي معاصر و به رنگها و صداهاي ديگر و حتي روحيات سپهري وار هم نشان مي دهد . همين طور كه شاعرانگيش را تا تابلو هايش به آن لحظه «ناب » برسد كه در شعر معاصر مي توان نمونه هاي آن را ديد . او به اعماق و به آينه ها رفته است تا زلال شود و اين زلالي را در رنگهايش مي بينيم و با اين رنگ ها و شكل ها از واقعيت طنز و تلخ و سياه هدايتي فاصله گرفته است . اما بايد مواظب باشد به تجريد سپهري در نقاشي نرسد . چون غياب انسان در نقاشي مانند دبيري بسيار او را به فضاي متافيزيكي نزديك مي كند , فضايي غير قابل اقناع براي انسان امروز كه مي تواند خلاقيت هاي او را از واقعيت هاي امروز دور كند . او مي خواهد حافظه جمعي ما را در آينه هايش نشان دهد . و در اين نشاني « از پرنده و گل » بيشترين بهره را ببرد . پرنده و گلي كه تزئين گر كتابها و آينه هاي ما بوده است .
او از پيكاسو و براك زياد آموخته است ,اما نگاهش نشانگر خيال و نگارگري ايراني است ‌, و اين ها امكاناتي است كه از او نقاشي مي سازد , كه اجمالاً هم ذروه هنر شرقي را دارد هم خصو صيت و روح ايراني را . هنرمندي ذاتي كه وجود فعلي خلاق در هر تا بلوش مشاهده مي شود , نگاهي كه انتخاب و اختيار و حذف , ذاتي آن است . او مي خواهد آن بخش از « روح جمعي » ما را كة آلوده به مرگ انديشي و مرگ پريشي است حذف كند , تا به اختيار در آينه هاي پرنده و گل « شاد خوارانه » نگاه كنيم . آيا مي شود ؟

3- از نگارخانه بر مي گردم . ياد هدايت را فراموش كرده ام . حس مي كنم كه رنگها و شكلها درك تازه اي دارند و هستي تصوير و «جهان تصوير » همه چيز را تحت الشعاع خود قرار داده است حتي كلام مرگ را .. …. كه نمي توانم چهره آ‎غاز و پايان را در آن تشخيص دهم , تصويري و ندايي كه گويي از بيرون جهان مي آيد , يا از همان كره سبز تابلو دبيري . عارفانه است , دبيري كه فتوا نمي دهد ,‌ سفر مي كند با اينكه يقين دارد هر آنچه را جستجو مي كند چيزي مشخص و مكاني معين نيست .. ندايي و تصويري كه مثل دانه هاي برف در روز سه شنبه مي بارد وسقوط مي كند , اما به ما نمي رسد …
سرّني – عبدالحسين زرين كوب
جمله اي از دكتر صنعتي در باره هدايت 5
3- نام كتابي از غلامحسين ساعدي
4- اشاره به ضياء پور نقاش و مدير مجله خروس جنگي



تمهيدي براي « تمهيدات » عين القضاة – 33
« چون مقُري به كتاب « و عنده ام الكتاب » رسيد , به معاني قرآن برسد و جمال پرتو قرآن , او را چنان از خود محو كند , كه نه قرآن ماند و نه قاري ونه كتاب ,‌بلكه همه مقروء بود و همه مكتوب باشد » عين القضاة
چون وقت آيد خود نمايد . اين شيفته را مدتي حالتي و وقتي روي داد تا محباني را كه بر چشم نتوانستم ديدن , در نوشتار سايت هاي اينترنتي ديدن كنم .
در نوشته هايتان دنبالتان مي كنم و در سايه سارتان محو مي شوم , كه خدا را به خدايي بايد خواند .
پس اي عزيز گاه سخنان شما شنيدم و دانستم و گاه بود كه شنيدم و ندانستم , ووقت بود كه نشنيدم و ندانستم چه مي
گوئيد !
چه مي گوئيد ؟
پس گوينده نمي داند كه چه مي گويد !
سخنهاي اسرار را بايد در محويت هم بيا بيم . محو شدن آغاز سفر به سوي « ديگري » است . «من » را بيرون كنيد !
اما كافي نيست كه به دنبالم بيائيد . اگر خانه تان را منهدم كنيد , آزاد خواهيد شد . مستاصل مي شويد , شايد , اما براي آنكه مرا محو كنيد :
محو كردن آغاز سفر به سوي « من » است .



34

« انك لا تُسمع الموتي »
چهره مرگ را مي شنا سي ؟
-نه
كسي را كه ملاقات نكرده ام , نمي شنا سم
- دقيقه ها آينده اند !

No comments: