Saturday, August 18, 2007

آدونيس خوانی در تهران

این نوشته ای است بر جای مانده از حضور آدونیس در تهران

آدونيس خواني در تهران

« فبعث الله غراباً يبحث في الارض ليريه كيف يواري سوء اخيه » قرآن



از ارتفاع پرنده اي از آ هن متولدشده ‚ بر فراز آسمان تهران اوج مي گيرد و دور مي زند ‚‌ از روي رودخانه « نمك قم » و بحر الميت ما مي پيچد تا بر فراز رودخانه « كن » ‚‌ و در سر اسياب از حنجره اش بيرون ميايي ‚ موهايت سپيد شده است ! اي سياه ! آدونيس !
خدا را مي خواهي مهمان كني يا شيطان را ؟
هابيل را يا قابيل !

كن چگونه فيكون مي شود
چگونه پيدايت كنم در اين شهر دود و ترافيك
آيا مي تواني در اين شهر شيهه بكشي بي آنكه حنجره ات زخمي شود !
ماكان چگونه ما فان
آيا مي خواهي مرگ را در آينه بگذاري و دور آن پرسه بزني ؟
اينجا بهشتي است كه ابعاد بهشت زهرا در آن چند برابر شده است !
و گور « قابيل » را هر گز نخواهي يافت
چرا كه در روياي رويائي هاي ما

« اين جا هواي ساده معما مي شود / و واژه اي براي بيداري / پيدا نمي كنيم »

واژ ه ها يت را بر اين خطه رها كن !
تا چه صيد مي كني ؟
كفترهاي چاهي !
به آپارتمان ها پناه برده اند
و شاعران كافه نشين در « ثا لث » 00000
منتظر اند ... و « رابعه » هم نشسته است ....
و ما معلقات « سبع » را دوره مي كنيم ... تا با شعر عرب آشنا شويم !


رابعه را كه اضافه كني
اين شهيد صوفيه را
بهشت زهراي تهران چند برابر شده است !

خدا را مي خواهي ملاقات كني يا شيطان را
درحاليكه درون هر مقبره اي چيزي بنمانده است ‚ جز : « يك قلم نيين كه به هنگام نوشتن خِرد يا خرافه و يا خرقه متوقف مانده است بر پوست »
قلمت را بردار ! پوست را لمس كن ‚ تا پرسش ها را بيدار كني
و براي هفتاد ... سنگ قبر چيزي بنويس !
از خرد يا خرافه ؟
كه « حافظ » ما در قرن هفتم ميلادي خرقه خود رهن قمار كرده است !

از آزادي تا امام حسين راهي نيست
- اگر با اتوبوس بروي زودتر مي رسي

از جواديه تا كشتارگاه هم و بعد مي تواني دور ميدان محمد يه بچرخي براي فروغ
اينجا دروغ نيست
هر ميداني تاريخي دارد اينجا
از ميدان حر تا ميدان آزادي

و اينجا شاعر بزرگ ما شاملو در امامزاده طاهر خوابيده است !و آتشی در آنجا نیست !
شوخ تما شا كن !
‌محو كن و كشف كن ‚ نه كن فيكون كن !
آيا مي تواني تهران را از حافظه ات محو كني
اين دودها ي مانده از آتشكده هاي زرتشت
اين صداهاي مانده از آه هاي آتشين
اين لمس قلم هاي خرافه بر پوست
اين چشم شاعران
كه از ابرها منزل مي سازند
اين نقاشان مجهول ‚ كه مطلق ابدي را رسم مي كنند
« گوري » كه در ايران گم شده است
تهران چند برابر شده است
و خاك از فشار
« قابيل » را پس داده است .




من تو هستم در كلمات
و كتابي واحد ما را مجموع مي كند
و دروازه هاي يگانه اي دارد آسمان ما .

هيچ ها بيلي قابيلي را نكشته است
من هابيلم ‚ كه خاك مرا پس زده است
تا تبديل به درختي شوم – خرمايي نه خرمالويي - تا روي شاخه هايش بنشيني
و تُك بزني
نگران نباش ..
« و منزل ليس لنا بمنزل » ... ( متنبی )

No comments: