نقد رمان پروانه آبی نوشته نور خاطر ترجمه رضا عامری
رمان با يك زمانشكني آغاز ميشود: جنازه مادر بزرگ. زمانشكنياي كه با توجه به روايت تعريف شده است، اما كمكم اين رويكرد به زمان به نفع حكايت از بين ميرود.
از نيمه دوم رمان به بعد، توجه به قصهسرايي يا همان تعريف حكايت بيشتر به چشم ميآيد. بسياري از صحنههاي داستاني از اينجا به بعد است كه در رمان ميآيند. اگر پيش از اين تمام قصه يا داستانهايي كه كوتاه و مقطع در رمان آمده بود، حالا شكل داستانيتري به خود ميگيرد. مفاهيم داستانيتري مثل شخصيتپردازي، فضاسازي، روابط بين آدمها و... بيشتر به چشم ميخورد. در واقع همين نكته است كه ذهنيت خويشداستان را تا اندازهاي از رمان ميگيرد. زماني كه به ابعاد چند وجهي شخصيتها وارد ميشويم و آنها بهطور مستقل در روند داستاني قرار ميگيرند، انگار با رماني كلاسيك روبرو هستيم. اين البته مسالهاي است كه در رمانهايي از اين دست و )autafiction( به وجود ميآيد.
<نور خاطر> از نيمه دوم رمان به بعد، قصهگويي ميكند، داستانپردازي ميكند و براي اين كار از عناصر ديگري هم استفاده ميكند كه تا پيش از اين توجه چنداني به آن نشده است. عناصري مثل كشف و شهود يافتن آن مفهوم گمشده حتي شايد عشق. اگر مفاهيم انساني تا پيش از اين در خلال حركت روايي متن آمده بودند، حالا تمام آن نسبتها به سمت قصهگويي تغيير جهت ميدهد. البته نبايد فراموش كرد يكي از مسائلي كه به اين تغيير جهت كمك ميكند، لحن راوي است. اساسا لحن اين رمان، لحني نوستالژيك و تا اندازهاي رمانيتك است. اين نوستالژي در بسياري از مقاطع به كمك رمان ميآيد و در ساختن فضاها و تعريف و تبيين آدمها تاثيرگذار است، اما تا زماني پذيرفتني است كه راوي بدون قضاوت يا موضعگيري به سراغ اين لحن ميرود. يعني تا جايي به كمك رمان ميآيد كه روايت اين لحن را بپذيرد. نگاه كنيد به فصلهايي كه راوي درباره عشق گمشدهاش <س> سخن ميگويد. در اين فصلها، لحن رمانتيك و نوستالژي مستتر در آن، با رويكرد كلي متن بيگانه است. ما را به ياد رمانهايي مياندازد كه در آن عاشق هميشه شكست خورده و معشوق هميشه گم و ناپيداست. هرچند كه راوي از خود مينويسد و ديگر آن مفهوم ساختهشدن جهاني ديگر از بين ميرود، اما با اين حال امكان عدم قضاوت از سوي خواننده نيز از بين ميرود. درست است كه اين نويسنده است كه روايت ميكند و نه راوي، اما باز هم بايد به اين نكته توجه كرد كه ما با يك جهان داستاني روبروييم كه البته همسو با ذهن راوي (نويسنده) ساخته شده است. راوي، بسياري از صحنهها و يا فصلهاي رمان را براساس يك نقل قول و يا شنيدههايش مينويسد، پس امكان قضاوت درباره آنها تا اندازه زيادي از جانب خود راوي از بين ميرود، اما فصلهايي هست كه راوي گذشته خود را بازگو ميكند و تعريف ميكند. طبيعي است كه در يك ساختار متفاوت با اين ساختار، راوي امكان هر نوع نگاه قضاوتنگر را داراست، اما جريان در اين شكل از روايت و طبيعتا ساختار متفاوت است.
نكته ديگري كه درباره <پروانه آبي> گفتني است، ساختن فضاها و تصويرهايي از شهر است. رمان به نحوي، نزديك به يك متن جغرافيايي ميشود. در بسياري از فصلها بخصوص جاهايي كه شخصيتها و فضاهاي شهري هستند، ما با رويكردي نزديك به رمان جغرافيايي روبرو هستيم. در بسياري از مقاطع، تصويرسازي نويسنده از شهر بسيار روشن و لمسكردني است. كوچهها، خيابانها و مغازهها، آنقدر با ظرافت توصيف شدهاند كه بهراحتي ميتوان تمام آنها را لمس كرد و با آنها احساس آشنايي و نزديكي داشت. انگار ميتوان در تمام آن كوچهها قدم زد و از كنار همه آن مغازهها گذشت. نزديك شدن به چنين فضاهاي شهري، براي خوانندهاي كه تجربه زيستي در چنين شهرهايي را ندارد، بسيار جذاب و تازه است. نويسنده فضاهاي عيني را به نحوي پيش رويمان ميگذارد كه ميتوان تمام آن فضاها را درك كرد، بيهيچ كم و كاستي.
فضاسازي در اين رمان، جداي از اينكه بهنفع روايت در جريان است، بهخودي خود ميتواند مستقل عمل كند. هيچگاه اين فضاها، صرفا براي توصيفهاي رمان به كار گرفته نشدهاند، بلكه تمام اين ترفندها در فضاهاسازي در جهت مستقيم روايت متن بودهاند. ساختن اين وجه از فضاها در داستان نهايتا به اين امر ختم ميشود كه راوي در عين حال كه درصدد روايت حكايت اصلي و بنيادي رمان است، سويهاي از رمان شهري يا جغرافيايي را نيز ميسازد؛ سويهاي كه با توجه به آن فضاهاي منحصر به فرد، جذاب هم هست. ما شاهد آن نيستيم كه اين فضاها به متن تحميل شده باشند. اصلا حسن كار هم در همين جاست. اگر قرار نويسنده بر اين بود كه فضاهاي ساختهشده در متن را براساس اين پيش ذهنيت كه رماني شهري پيش رو دارد ساخته ميشد، آنگاه نميتوانستيم به اين امر قائل شويم كه روايت متن تا انتها كلاميت بوده است.
<پروانه آبي> رماني است از يك نويسنده معاصر لبناني؛ نويسندهاي نزديك به ما. به نظر ميرسد ترجمه چنين آثاري از چند وجه قابل بررسي است. يكي اينكه امروزه آثار نويسندگان همسايه ما كمتر از نويسندگان اروپايي ترجمه ميشود، در حالي كه بنا بر شرايط زيستي و جغرافيايي، اين نويسندگان همسايه داراي تشابهات بيشتري با ما هستند.
حتي ميتوان از دل ترجمههاي آثار اين نويسندگان به يك سري سنتهاي مشابه در رماننويسي دست يافت؛ سنتهايي كه ميتوانند به مرور زمان منجر به يك سنت واحد در رمان خاورميانه شود؛ هرچند كه كشورهاي خاورميانه داراي زبانهاي مختلف و حتي شرايط سياسي گوناگوني هستند، اما امكان دستيابي به يك سنت رماننويسي واحد، در تمام اين كشورها به چشم ميخورد. <پروانه آبي> نمونهاي است كه از دل آن ميتوان به نگاه نويسندگان معاصر عرب زبان به ادبيات دست
No comments:
Post a Comment